سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

هویت

با آغاز هرماه برایم تکرار می شود که این روز تا چه اندازه برایم مقدس است. تو در اولین روز گرمترین فصل سال آمدی تا گرمابخش همه روزها و لحظه های زندگیمان باشی. نامت را از میان برترین نام های پارسی برگزیدیم، تا به حرمت نامت رسم و آیین نیک پارسی و خلق و خوی جوانمردی سرلوحه زندگیت باشد. امروز من و بابایی و خاله سارا و غزل به اتفاق شما گل پسر رفتیم ثبت احوال برای گرفتن شناسنامه. بابایی رفت داخل ساختمون و وقتی برگشت گفت به خاطر تعطیلی این چند روز خیلی شلوغه و اگر بخوایم منتظر بمونیم به دکتر نمی رسیم، بابایی چندتایی شماره گرفت و بعد رفتیم به سمت مطب خانم دکتر برای ویزیت مامان. چون هنوز فشار مامان بالا بود  و ورم دست و پا اذ...
7 تير 1396

افتادن بند ناف

امروز از اون روزهای عالی بود. ششمین روز تولد و افتادن بند ناف. خدای مهربون رو شکر، که پسر ماهم بدون دردسر و ناراحتی این مرحله رو پشت سر گذاشت و بند نافش خیلی زود و البته راحت افتاد. وقتی انقدر آروم و پرآرامشی دنیای من زیبای زیباست، همیشه سلامت باشی و شاد همه دنیای من. ...
6 تير 1396

عید مسلمانی

امروز عید فطر و پنجمین روز تولد سورناست. بابایی موقع اذان مغرب وضو گرفت و اذان و اقامه در گوش پسرم خوند. و بعد هم زیر گوش سورنا نام ابوالفضل خوانده شد. پسرم، نامدار باشی ان شا الله. امروز پسرم رسما مسلمان شد. سورنای من! همه ما انسانها خلق شدیم برای اینکه فرستاده خوب خدا بر زمین باشیم، خلق شدیم برای یادآوری ذات پر از عطوفت و زیبایی خدا. بهترین دین برای ما، انسانیته. انسان که باشیم حتما فرامین دینمون هم به خوبی انجام میشه، چون همه ادیان مردم رو به یک مسیر هدایت می کنند و اون راه درستی و نیکی است. به فرموده نیاکان ما: راه در جهان یکی است و آن راه نیکی است "گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک" مطمئنم که...
5 تير 1396

آزمایشات غربالگری

چهارم تیرماه که سومین روز تولد نازنین پسرم بود باید برای آزمایشات غربالگری به بیمارستان می رفتیم. اولین شب حضور در خانه کاملا به بیداری سپری شد. البته کاش فقط همه ما بیدار بودیم و پسرم در آرامش می خوابید. سورنا شب تا صبح رو به بی تابی و گریه گذروند، که بیشتر به خاطر شیر نداشتن مامان و گرسنه موندن بود. صبح باید در کلاس آموزش شیردهی بیمارستان شرکت می‏ کردیم که به خاطر بی خوابی شب گذشته نتونستیم به موقع بریم و وقتی بیمارستان رسیدیم خانم دکتر خیلی بد باهامون رفتار کرد و کلی ما رو دعوا کرد. چون چندتا مامان همزمان رسیدیم دکتر تو اتاق خودش بهمون آموزش داد ولی خیلی عصبانی بود. اون روز خانم دکتر زردی پسرم رو با دستگاه چک کرد و خیالمون...
5 تير 1396

بازگشت به خانه با یک بغل لطف خدا

من به فدای صورت ماهت پسرم. این عکس برای اولین ساعات بعد از تولده، مامان تازه به اتاق خودش منتقل شده بود که شمارو آماده کردن و آوردن تا حسابی دلبری کنی. این عکس شده تمام زندگیم، روی صفحه گوشیمه تو هر شرایطی که باشم وقتی نگاه این عکس می کنم محال لبخند رو لبام نیاد. نخود من... خانه از این به بعد با حضور تو چه صفایی دارد. روزهای خوشی و شادی در انتظار ماست. مگر می شود تو باشی و خداوند بهترین هایش را نصیبمان نکند. پسر مو ابریشمی من با چشمای طوسی حسابی منو دیوونه خودش کرده. اولین شب خاله سارا و خاله شعله تو بیمارستان پیش من و شما موندن. مامان ساناز و خاله شعله و خاله سارا تا صبح بیدار بودن، همه موبایل به دست در حال...
3 تير 1396

تولد سورنای نازنینم

با چشمانی که در انتظار دیدن تو بود و با قلبی که هرلحظه به خاطر حس تو می تپید با تمام وجود صدایت کردم. تو می آمدی، می آمدی تا برایم تکرار کنی خدا هنوز به اندازه بی نهایتش دوستم دارد که مرا لایق تو دانسته. من با تو جان دوباره گرفتم. من امرز با تو، از تو و از نو متولد شدم. همان لحظه که صدایت را شنیدم، همان لحظه که رخ ماهت را دیدم، همان لحظه که لمست کردم و گرمای وجودت گرمابخش وجودم شد، لحظه تولد دوباره من بود. خوش آمدی عزیزتزینم، خوش آمدی به خانه قلبم که همیشه مملو از عشق تو خواهد بود. ...
1 تير 1396

تو آمدی، ارزشمندترین هدیه خدا

 تو آمدی تا با آمدنت بهشت پروردگار برایم معنا شود. تو آمدی تا عظمت پروردگار را برایم به تصویرکشی و من عاجز شوم از سپاسش، از شکرش... مگر می شود تو در من رشد داده شدی و حالا از من از درون من متولد می شوی تا دنیایم را معنایی دیگر ببخشی. تو آمدی دردانه ام، عشقم، حیاتم، حس وجودت، لمس حضورت قابل توصیف نیست. یکم تیر ماه فرا رسید، بابا مسعود صبح زود برای آخرین امتحان دوره فوق لیسانس راهی قزوین شد، منم بعد از رفتن بابا فشارم رو گرفتم که یک بار 17-10 و یکبار هم 16-9 بود واسه همین مامانیو  بیدار کردم تا بریم بیمارستان. مامانی صبحانه رو آماده کرد و بعد از خوردن صبحانه دوباره فشارم رو گرفتم و یه کم پایینتر اومده بود. به مامانی...
1 تير 1396